همه ما دعوای معروف بین راس و ریچل در سریال فرندز را به خاطر داریم، جایی که آنها با حرارت بر سر این موضوع که آیا در رابطهشان وقفهای بوده یا نه بحث میکردند. اما فراتر از شوخیها و جدلهای خندهدار، این لحظات نگاهی به دنیای روانشناختی پیچیده شخصیتها به ما میدهد. زیر این سطح چیست؟ داستانهای این سریال چه چیزی درباره زندگی ذهنی شخصیتها و دینامیک پیچیده روابطشان فاش میکند؟ همراه ما در کلینیک مغز و شناخت آسا باشید تا در یک سفر جذاب، از منظر روانشناسی سریال فرندز را بررسی کنیم، به عمق روانشناسی شخصیتهای فرندز بپردازیم و از مسائلی که در روابط شخصیتها وجود دارد و سفرهای شخصی آنها، بینش و نکات ارزشمندی به دست آوریم.
آنچه در این مقاله خواهید خواند
بررسی روانشناسی روابط در سریال فرندز
فرندز (Friends) سریال نمادینی است که قلب میلیونها نفر در سراسر جهان را تسخیر کرد. این سریال ما را با گروهی از شش دوست آشنا کرد که فراز و نشیبهای زندگی در شهر شلوغ نیویورک را پشت سر میگذارند. با شوخطبعیهای هوشمندانه، داستانهای قابلارتباط و شخصیتهای بهیادماندنی، فرندز فراتر از یک برنامه تلویزیونی معمولی و به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد. اما فرندز فراتر از خندهها و جملات بهیادماندنی، همچنین زمینه جذابی برای بررسی پیچیدگیهای روابط انسانی و درک عمیقتری از روان شخصیتها فراهم کرد.
مونیکا: جستجو برای تایید
مونیکا به خاطر ماهیت کنترل کنندهاش مشهور است. او از اینکه همه را در خانه خود جمع کند، بهترین آشپز باشد و میزبان بینقصی باشد، لذت میبرد. بدون شک او یک کمالگرا است. اما اگر به عمق شخصیت او نفوذ کنیم و لایههای ظاهریاش را کنار بزنیم، میتوانیم درک بهتری از چرایی تبدیل شدن او به چنین فردی پیدا کنیم.
رشد و تربیت مونیکا چراغی بر مسیر زندگی او میاندازد. او با مادری انتقادگر و طردکننده بزرگ شد که بهوضوح نشان میداد مونیکا فرزند محبوب او نیست. در مقابل، راس، برادرش، عشق و ستایشی را که مونیکا آرزو داشت اما هرگز دریافت نکرد، دریافت میکرد. دوران کودکی او پر از نیازهای تایید و پذیرشی بود که برآورده نشده بود.
به همین دلیل مونیکا در دوران بزرگسالی تلاش کرد تا به تاییدی دست یابد که در دوران کودکی از او دریغ شده بود.
کلینیک مغز و شناخت آسا، مرکز تخصصی مشاوره و رواندرمانی اصفهان، طیف گستردهای از خدمات مشاورهای و درمانی را ویژه همه گروههای سنی ارائه میدهد.
ساختن رستوران موفق خود و نمایش مهارتهایش به نقطههای عطف مهمی برای مونیکا تبدیل شدند. او از دیگران تحسین میخواست و آرزوی ستایشی را داشت که در دوران کودکی از او دور مانده بود. خلائی که از طرد شدن توسط مادرش به جا مانده بود، جستجوی او برای تایید خارجی را تحریک میکرد. این نیاز به تایید همچنین بر انتخاب شریکهای عاطفیاش قبل از چندلر تاثیر گذاشت. بهویژه او به دنبال شریکهایی بود که میتوانستند تاییدی را که او بهشدت از والدینش میخواست، فراهم کنند.
ریچارد، مرد مسنی که با او رابطه داشت، نماد اقتدار بود، چیزی که او بهصورت ناخودآگاه باور داشت که او را پذیرفته و تایید میکند. او بهشدت به عشق ریچارد نیاز داشت و نیازهای خود را سرکوب میکرد، حتی آرزوی داشتن خانواده را قربانی میکرد تا با او باشد. اما این سرکوب قابلدوام نبود و در نهایت به جدایی آنها انجامید. گرایش مونیکا به پذیرش همه اطرافیانش به نفع این رابطه نبود و او متوجه شد که این رابطه فراتر از نقطهای خاص پیش نمیرود.
تروماهای مونیکا از طرد شدن توسط مادرش، او را وادار به جستجوی تایید در جنبههای مختلف زندگیاش، از جمله روابطش، کرد. اما با شفای او از گذشته، مسیر او تغییر کرد و در رابطهاش با چندلر به شکوفایی رسید. رابطه آنها دینامیکی متفاوت ارائه داد. برعکس گذشته، او دیگر به دنبال تایید نبود، بلکه نوع جدیدی از پذیرش و امنیت را یافت که هرگز تجربه نکرده بود. این تغییر عمیقی برای او بود، زیرا سطحی از راحتی و اصالت را کشف کرد که به او اجازه میداد خود واقعیاش باشد.
سفر مونیکا در روابط نشاندهنده جستجوی او برای تایید و تاثیر تروماهای گذشتهاش است. تحول او با چندلر نشان داد که پذیرش واقعی و امنیت عاطفی میتواند به روابطی معنادار و پایدار منجر شود.
ریچل: کشمکشهای درونی
حالا بیایید به دنیای روانشناختی ریچل بپردازیم. ریچل در یک محیط ممتاز بزرگ شده بود که پدر ثروتمندش همهچیز را برای او فراهم میکرد. وقتی به گروه دوستان ملحق میشود، حس استحقاق را به همراه دارد و از نیازهای دیگران بیخبر است. بدون آگاهی او توجه و حمایت طلب میکند، بیآنکه بفهمد چه بار سنگینی بر دوش دیگران بهویژه مونیکا میگذارد که برای او خیلی فراتر میرود.
جالب اینجاست که رفتار ریچل انعکاسی از دینامیک رابطه یکطرفهای است که با پدرش دیده بود. او بهسادگی دستور میداد که چه میخواهد، بدون اینکه اجازه دهد هیچ گفتوگوی معنادار یا ارتباطی صورت گیرد. ریچل این الگو را در رابطهاش با راس نیز تکرار میکند. بهجای اینکه وارد گفتوگوهای واقعی شود، او نامههای 20 صفحهای به راس مینویسد و انتظار دارد او با خواستههایش موافقت کند. کمبود ارتباط باز و صادقانه در هنگام جدایی معروفشان مشهود است، جایی که آنها در معنی وقفه در رابطه گیر کرده بودند، بهجای اینکه به ارزشهایشان بپردازند یا راههایی برای ترمیم و بهبود پیدا کنند.
علاوه بر این با توجه به سبکهای دلبستگی، ریچل ویژگیهای سبک دلبستگی اضطرابی-اجتنابی را نشان میدهد. هر بار که راس به دلیل بودن در یک رابطه دیگر دستنیافتنی میشود، احساسات ریچل نسبت به او دوباره بیدار میشود. ما شاهد این اتفاق هستیم زمانی که او بهصورت ناگهانی به لندن سفر میکند تا در روز عروسی راس عشق خود را به او اعتراف کند. گویی او فقط زمانی متوجه احساسات واقعی خود میشود که راس از دسترس خارج شده است. بااینحال، زمانی که راس در دسترس است، ریچل به راحتی تصمیم میگیرد که آنها بهعنوان دوست بهتر هستند و از هرگونه تعهد عمیقتر اجتناب میکند.
این دینامیک کشمکشگونه به خوبی سبک دلبستگی اجتنابی را نشان میدهد، جایی که او زمانی که راس دور است او را میخواهد و زمانی که در دسترس است، عقبنشینی میکند. در کل، سفر ریچل نشاندهنده تعامل پیچیدهای بین استحقاق، تکرار الگوهای یادگرفتهشده و سبکهای دلبستگی است.
چندلر: از ناپختگی تا بلوغ
چندلر ویژگیهایی از هر دو سبک دلبستگی مضطرب و اجتنابی را نشان میدهد که او را به یک فرد اجتنابی تبدیل میکند. در ابتدا، به نظر میرسد که او به جنیس وابسته است، اما در عین حال از او اذیت میشود و واقعا حضورش را نمیخواهد. آشکار است که او در روابط بلندمدت احساس ناراحتی و فشار میکند. تعهد برای او ناخوشایند است که این مسئله را میتوان به تجربه تلخ طلاق والدینش نسبت داد.
چندلر اغلب روابط بلندمدت را با درگیری و طلاقهای ناخوشایند مرتبط میداند، زیرا دوران کودکی او با جلسات خانوادگی پرتنش و دعواهای مداوم والدینش مشخص شده بود. جای تعجب نیست که او با این شرایط، مشکلات تعهدی پیدا کرده است. حتی زمانی که در رابطهای مانند رابطه با جنیس است، احساس رضایت نمیکند و به یک بازی «روشن و خاموش» میپردازد، بیآنکه بداند واقعا چه میخواهد.
ناپختگی نیز جنبه دیگری است که در رویکرد چندلر به روابط نمایان میشود. در اولین مشاجرهاش با مونیکا، او پیشنهاد جدایی میدهد، گویی این مسیر طبیعی امور است. با این حال، مونیکا با این نظر مخالفت میکند و تاکید میکند که دعواهای احمقانه بخشی عادی از هر رابطهای است. در چنین لحظاتی است که چندلر شروع به احساس امنیت میکند و اهمیت ترمیم و رشد در یک رابطه را میآموزد. با مونیکا، او حس امنیتی را تجربه میکند و به تدریج بالغ میشود.
رابطه آنها برای چندلر به یک سفر تحولآفرین تبدیل میشود. آنها با هم با چالشهای ناباروری، بیکاری و تغییرات شغلی روبرو میشوند. با ماندن در کنار هم، بحث درباره مسائل و حمایت از یکدیگر، آنها سطحی از تعهد را نشان میدهند که اغلب در روابط مدرن فقدان دارد. بسیار معمول است که افراد زمانی که شریکشان با مشکلاتی مواجه میشود، از رابطه فرار کنند، اما چندلر و مونیکا انتخاب میکنند که با سختیها با هم روبرو شوند.
تمایل آنها به تحمل و غلبه بر دوران سخت، جوهره یک رابطه قوی را منعکس میکند. رشد و بلوغ چندلر با مونیکا در تضاد آشکار با رفتار قبلی او با سایر دوستدخترهایش و همچنین اجتناب اولیه او از تعهد است. آنها نشان میدهند که قدرت واقعی در عبور از طوفانها با هم نهفته است، نه تسلیم شدن در اولین نشانههای مشکل.
جمع بندی
روایتهای مربوط به مونیکا، ریچل و چندلر در سریال Friends، هر یک جنبههایی از پیچیدگیها و چالشهای روابط انسانی را به تصویر میکشند. مونیکا که در پی جلب تایید و پذیرش دیگران است، سرانجام در رابطه با چندلر به یک پذیرش عمیقتر و امنیت احساسی دست مییابد. ریچل که در ابتدا با الگوهای دلبستگی مضطرب و اجتنابی به روابط نزدیک میشود، در مسیر رشد شخصی به درکی بهتر از نیازهای خود و دیگران میرسد. چندلر نیز که از تعهد و روابط پایدار هراس دارد، با همراهی مونیکا میآموزد که پایداری و حمایت در مواجهه با مشکلات، عنصر اساسی یک رابطه قوی و موفق است.
بررسی روانشناسی سریال فرندز در میان خطوط این داستانها به ما نشان میدهند که رشد و تحول در روابط، اغلب نیازمند مواجهه با زخمهای گذشته، پذیرش نقصها و یادگیری از تجربیات است. هر یک از این شخصیتها از طریق رابطه با دیگری، به درکی عمیقتر از خود و اهمیت عشق، پذیرش و حمایت متقابل میرسند. در نهایت، این داستانها اهمیت تطابق، پذیرش و یادگیری در روابط انسانی را برجسته میکنند.
منتظر قسمت بعدی و بررسی 3 شخصیت دیگر داستان، راس، فیبی و جویی باشید.
منبع: +
برای دریافت نوبت مشاوره یا روان درمانی از کلینیک مغز و شناخت آسا اصفهان از طریق یکی از راههای زیر اقدام کنید.